چلچراغ سپید

آثار برگزیده ی شعر سپید
مشخصات بلاگ

رسانه تخصصی شعر سپید

نویسندگان

۶ مطلب با موضوع «دانستنیهای شعر سپید» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ق.ظ

نقدی بر شعر سپید


نگاهی به یک سپید:
منتقدین:
استاد کاووس سلاجقه
دکتر فاطمه لشکری

میخواستم از تو بگویم، از عشق بگویم
دلم آشفته شد، دستم لرزید
با دست لرزان نمی توان خط خوشی نوشت
غروب بود اما دلم هوای تازه گرفت،
زنده شدم به حرف های تازه ی یک عاشق...
یک حس خوب دلهره آور...
با ترس از اشتباهات تکراری
از دوست داشتن فرار میکردم و مدام
نزدیکتر می شد، نزدیکتر...
.
از عشق،
برای خود،
خوشبینانه پیراهنی بافتم، لباسی اندازه تنم
.
.
روزها رفت و شب ها،
با چشم های نمناک...
.
پیراهن اندازه تنم دیگر،
اندازه ام نبود.
جنس کلافش به گمانم جنس خوبی نبود
یا شاید
من بافنده خوبی نبودم!
و دیگر نمی توان پوشیدش...

روزی که دلم را کسی فهمید،
روزی که شکستنم را درک کرد،
زمانی که با آمدنش اشک به چشمانم ننشاند،
پیراهنی خواهم بافت
نه اندازه تنم!
اندازه وجودم...
با چشمان خیس غم آلود نمی توان بافت،
پیراهنی از جنس دوست داشتن...

نقد دکتر فاطمه لشکری:
با سلام ودرود بیکران خدمت شاعر ارزشمند
طبق دسته بندی هایی  که از متنها بعمل می اید  متن ادبی جالبی است اما هنوز تا شعر شدن  فاصله زیادی دارد
خیلی دلم میخواست وقتش را داشتم و در یک جلسه بطور کامل با پرسش و پاسخ می توانستم به با زبان ساده تفاوت متن ادبی را با شعر سپید برای دوستان بیان  کنم
اغلب فکر می کنند هر نوشته ای را که با احساس  بیان کردند شعر سپید است
گرچه یک جلسه کوتاه نقد را  یارای آن نیست که بتوان این مساله را به وضوح بیان نمود ومن بزودی قول خواهم داد در یک کارگاه ویژه این تفاوتها را با یک مثال برای دوستان بازگو کنم امافعلا اینجا مختصرا به مطالبی در این مورد  اشاره می کنم
ببینید دوستان درست است که مهمترین شرط برای شعر بودن احساس و عاطفه است اما هر نوشته احساس آمیزی را نمی توان شعر قلمداد کرد  مثل این است که ما بگوییم برای ساختن یک خانه یک سقف و 4 تا دیوار لازم است ولی حالا من از شما می پرسم آیا همین که 4 دیوار و یک سقف را بنا کردی نامش  خانه است؟ البته ظاهرا بله.... ما یک  مأوایی را بنا کرده ایم و می تواند ما را پناه دهد اما یک خانه نیاز به خیلی چیزهای دیگر برای امنیت رفاه و زیبایی و جلوه خود دارد  همان چیزهایی که خانه را  قیمت و بها می بخشد 
شعر هم همینطور است ما احساس و عاطفه را که سر هم کردیم در واقع تازه ستون شعر را بنا کرده ایم
ما کار نداریم به اینکه درشعر کلاسیک نیاز به قافیه  و وزن داریم و شعر سپید این چیزها را نمی طلبد اما یک چیزهایی هست که لازمه هر شعری است و زیبایی هر شعری بدون انها ناقص است چیزهایی مثل تصویر سازی  و صورخیال استفاده از تشبیهات و ارایه ها  اینها همان چیزهایی هستند که به شعر ما قیمت و بها می دهند

نگاه کنید تمام خانه های شهر از 4 ستون و یک سقف تشکیل شده اند. چرا قیمت هرکدامشان پس با هم فرق دارد برخی میلیاردی قیمت میخورند وبرخی قیمت ناچیزی دارند بخاطر همین امکانات و زیبایی ها و تجهیزات انهاست وگرنه همه انها  4 ستون و یک سقف را دارند شعر هم همینطور است هر چه این زیبایی ها در شعر بیشتر باشد بهایش بیشتر و زیباتر است
و اما شعری که در دست  نقد داریم درست نگاه کنید احساس و عاطفه در اوج است و شکی هم در ان نیست اما متن حالت داستانی به خود گرفته جمله سوم را دقت کنید:
" با دست لرزان نمی توان خط خوشی نوشت"  یا جمله بعدش
دقیقا مثل این است که داستان میخوانی

با جملات  گاهی چنان  طولانی و روایی می شوند که خواننده حس میکند داستان میخواند تا شعر
تکرارهای ملال اوری که هیچ زیبایی به شعر نمی دهند و اطناب را زیاد می کنند
مثلا ببینید واژه  "  روزی:  تکرارش یک اطناب است چون نه معنای تاکید دارد و کاربرد دیگری که نیاز باشد تکرار شود  یا مثلا تکرار بی مورد واژه اندازه   که البته "اندازه تنم" و"اندازه وجودم" هر دو یک معنا  را میرسانند
دیگر نقیصه این شعر ضعف آرایه ها و تخیل است. عبارات ساده و روان وبه ورت روایی بیان شده اند اما در کل این شعر چندان هنرمندانه شاعرانه ای نمی بینیم از تشبیهات زیباو استعارات شاعرانه خبری نیست واین سادگی بیشتر  نثر این متن را  روایی می کند و از جنبه انتزاعی و شعریت دور می سازد.
انشالله بزودی در یک کارگاه ویژه تفاوت نثر ادبی با شعر سپید را بیان خواهم کرد واز این شاعر گرانمایه می خواهم اگر قابل می دانند مطالبی را که در ان کارگاه عنوان  خواهم کرد از نظر بگذرانند  برای قلم ایشان مانایی و تعالی ارزومندم


نقد: استاد کاووس سلاجقه
اگربه یادداشته باشید، گفته بودم ، کمال شعرزمانی است که به نثرنزدیک شود وکمال نثرآن گاه خواهدبود که به شعرنزدیک شود ، امانگفته بودم که هرکدام می تواند، جای دیگری بنشیند ، یعنی سعدی اگربه جای آوردن آن همه لطافت و زیبایی سخن دراوج موسیقی و هنجاری ساختار و ژرفای سخن ، از آن همه طبع روان و ذوق سرشاربرای سرودن شعردرهر قالبی استفاده می کرد ، دیگراسمش را نثر نمی گفتیم ، یابه جای آن همه سلاست و جزالتی که در شعرش دارد ، اگر زیباترین نثرآهنگین ، و استوار و دل نشین رامی نوشت که نوشت ، دیگربه آن ، شعرنمی گوییم و همان نام نثرمسجع راکه زیبنده است ، می آوریم ،
پس این که ماجمله هایی بنویسیم امابه جای توالی افقی ، آن هارادریک توالی عمودی بنویسیم که متاسفانه امروزه باب شده است ، این شعرنمی شود ، درماهیت وساختارشعرپیش ازاین سخن گفته ام وحتا باکشیدن نمودارهایی برارکان وعناصرشعرتوضیح داده ام واگرچه دشوارنیست ، یک موضوع رادوباره وچندباره بیان کنم ، اماامشب دراین جاازبیان مجدد ، خودداری می کنم ، ولی چنان چه نیازبعضی دوستان باشد ، درصفحه ی عمومی یاخصوصی خواهم گفت ،
پس شعرزمانی شکل می گیردکه مابتوانیم ، بیش ترآن عناصرشعری رابنابه نوع سبک وفرم شعرمان درآن رعایت کنیم ، امابسیاری ازمصراع هادرنوشته ی پیش روی ماازتمامی عناصرشعری خالی است حتاهمان بیان احساس وعاطفه ،
خدای ناکرده نمی خواهم شاعر عزیز را برنجانم ، ولی گاهی تلنگری ، مارا ازخواب می پراند و سبب می شود درشعرهای بعدی ، قدری مطالعه و قدری دقت و وسواس داشته باشیم

گاهی تصویرهایی البته درشعرهست که بتواندتخیلی رابرانگیزد ، مانند
ازعشق برای خود،
خوش بینانه ، پیراهنی بافتم ،
یک تصویراستعاری ، امابه خودی نتوانسته آن حس لازم وخیال انگیزی مناسب رابرای مخاطب پدیدآورد ، چون بوته است دربرهوتی تنها ، نشان بهارازیک بوته برنمی خیزد
برای نمونه ،
پیراهن اندازه ی تنم دیگر ،
اندازه ام نبود ،
جنس کلافش به گمانم جنس خوبی نبود
یاشایدمن ،
بافنده ی خوبی نبودم ،
ودیگرنمی توان پوشیدش
به راستی اگرکمی دقت کنید، به چه نتیچه ای می رسید ، اگرقرارباشد مادر ناشاعر شما یا آن خانم روستایی درس نخوانده بخواهد درمورد بافته ی خود با همسایه اش سخن بگوید ، به غیرازاین جمله ها چه می تواندبگوید ؟ جمله هایی کاملاعادی ، بر زبان معیار، و معمول دریک گفت و گوی روزانه ،
اما این که ما شعر رایک کل استعاری بدانیم ، چندان نادرست نیست ، که نویسنده ، پیراهنی ازعشق را به تصویرمی کشد که آن عشق نامناسب بوده است یاگوینده ناپختگی خود را داشته و حالا درجست و جوی عشقی است که بفهمدش و اشکش را درنیاورد و غم دلش را افزایش ندهد .

برداشت از کانال آموزش اصول شعر
@amoozesh101
@chelcheraghesepid

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۸
چلچلراغ سپید
يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ

مقاله ای کاربردی در باره نقد ادبی

« انتقاد یا پیشنهاد ؟ »
ستون شهر فرنگ ـ متن روزنامه ـ 24/1/95
عمید صادقی نسب 
کار‌شناس موسیقی و ادبیات
هر کسی باید از یک جایی شروع کند. منظورم کار هنری ست. باید جرات و جسارت این را داشته باشد که کارش را ارایه دهد و گرنه تا آخر عمر هم، اگر زمان داشته باشد نمی‌تواند یا دست و دلش نمی‌رود به این که، کتاب چاپ کند یا آلبوم موسیقی بیرون بدهد یا هر اثر هنری دیگری که ممکن است اتفاقی در جامعه هنری باشد. یادم می‌آید دبیرستانی بودم که شعر داشتم . اواخر دهه  60  بود . توسط دوستی، به «قیصر امین‌پور ِ» خدابیامرز،  معرفی شدم. رفتم خدمت ایشان. دو شعر با خودم برده بودم . نشستم. شعر‌ها را خواند. خوب هم خواند. با دقت. بعد تصحیح کرد. اولین کسی بود که به من گفت شعر یعنی چه .  چه قدر مهربان بود این مرد. او می‌توانست نوشته‌های یک بچه دبیرستانی را نادیده بگیرد که نگرفت. می‌‌توانست با آن نوشته‌های ضعیف، نا امیدم کند که نکرد. برعکس چنان امیدوارم کرد که هنوز طعم و بوی آن امید ِ قشنگ را حس می‌کنم. به من انگیزه داد. خدایش بیامرزد. بله عرض می‌کردم که هر کسی باید از جایی شروع کند امثال «نرودا»، «چایکوفسکی»، «خسرو شکیبایی» و دیگران هم، از‌‌‌ همان اول به این بزرگی نبودند که. کم کم رشد کردند و به اینجایی که هستند رسیدند. باید پله پله بالا رفت. آرام و با عشق. عشق به کاری که قرار است به سرانجام برسد. گاهی، کسانی که تازه شروع کرده‌اند ممکن است حرف‌هایی بشنوند که باعث شود انگیزه و اشتیاقشان را از دست بدهند. اما، یک گوش در و یک گوش دروازه بهترین فرمول است. باید حرف‌ها را شنید. به نظرات گوش داد. اََلَک کرد. غربال کرد. دانه درشت‌ها همیشه روی ِتوری ِغربال می‌مانند و باید از آن‌ها استفاده کرد. به کار بست و نتیجه گرفت. بعضی‌ها فقط بلدند از کار بعضی‌های دیگر ایراد بگیرند و نمی‌دانند که با این کار چه ضربه‌ای به آینده هنری یک نفر می‌توانند بزنند و واقعا هم می‌زنند. حالا ممکن است لباس نوع دوستی بپوشند و بد بگویند. یا نه، از‌‌‌ همان اول لباس «دراکولا» تنشان باشد و حمله کنند. شنونده باید حواسش باشد و آن قدر روی هدفش تمرکز داشته باشد که در هرشرایطی با قدرت جلو برود. پیشرفت خیلی لذت بخش است. نقد گاهی مخرب است و گاهی سازنده. همیشه بستگی به منتقد دارد. من شانس داشتم اولین کسی که شعرم را نقد کرد یا اولین کسی که موسیقی‌ام را گوش کرد و نظر داد آدم حسابی بود و کم نیستند از این دست آدم‌های خیرخواه. فقط نباید کارهای هنری امروز و الان را در نظر گرفت. جامعه هنری ما نیازمند آدم‌هایی ست که آینده را بسازند. شاید الان کسی که بسیار ضعیف کار می‌کند، بعد‌ها به پدیده تبدیل شود و از این نمونه‌ها کم نبودند و نیستند. کاش جایی بود، جایی متمرکز، مثلا ساختمانی، مرکزی، که در رشته‌های مختلف هنری، صاحب نظران، هنرجویان را راهنمایی می‌کردند. بدون گرفتن پول البته! وگرنه تبدیل می‌شد به همین آموزشگاه‌هایی که در شهرهای مختلف مشغولند و دستشان درد نکند. به عقیده من پیشنهاد دادن برای تصحیح یک اثر هنری تاثیر گذار‌تر است نسبت به انتقاد. دقت کنید، گفتم پیشنهاد. فقط نباید  نقد کرد . باید پیشنهاد داد، طوری که یک اثر هنری را، حتا کاری ضعیف را، بشود به یک کار متوسط ارتقا داد. همیشه پیشنهاد تاثیر بسزایی دارد. این بسزا که می‌گویم، خیلی حرف تویش دارد. هر کار هنری چه بخواهیم چه نخواهیم، مخاطب ِخودش را دارد. توی همین ایران ِ خودمان، پنجاه /شصت میلیون آدم بزرگ زندگی می‌کنند. که هر کدامشان علایقی دارند و علاقه‌مند به یک ژانر هنری. و این آدم بزرگ‌ها، هر کدام تبدیل می‌شوند به یک مخاطب. مخاطبی که با سلیقه، سطح فرهنگ، شرایط جغرافیایی و... به یک قطعه موسیقی مثلا، گوش می‌دهد. یا یک شعر می‌خواند. در نقد یا پیشنهاد این ریزه کاری‌ها را ، باید در نظر گرفت. سنِ طرف چه قدر است و خیلی چیز‌ها یا به قول فرنگی‌ها  پارامتر‌های دیگر. اما، یادتان نرود  اگر بهترین کار هنری  هم ارایه شود، بر اساس سلیقه‌های مختلف ارزیابی می‌شود. که باید به تمام سلیقه‌ها احترام گذاشت. ذهن مردم با هم فرق می‌کند. شاید کسی با «سمفونی شماره نُه بتهون» ، حس و حالش عوض شود و یکی هم، با شنیدن «پارسال بهار دسته جَمی...»


عمید صادقی نسب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۷
چلچلراغ سپید
چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ق.ظ

نقد شعر

خدا نیست خدا نیست ....ولی....
دوستم میگفت خدا نیست
هرچه هست امید است
یک امید پوچ و خالی

من نمیفهمیدم،هر چه میگفت به یک خنده گذر میکردم
در خیابان دیدم دختری دست بسته
که گل دامانش ''درز'' بازیست به شکل میخک

او دوان در پی یک بنز گران
داد میزد بمان
شکلاتی دارم ،ده تومان ، ارزان است
بنز رفت

او همی رفت و در گوشه دیوار نشست
با گل میخک خود اینچنین آوا داد:
ای گلم،صبر کن،چو چراغ سبز شود
میفروشم یکی،نه....دو تا...نه...همه شان را
میخرم مال تو من یک گلدان
گل میخک به او گفت:اگر سبز نشد...
دخترک گفت : به خدا میگویم،مادرم گفته اگر سبز نشد بگو بسم الله
میخکش گفت:و اگر باز نشد؟؟؟
دخترک بغضی کرد،دست خود را بلند کرد و گریست:ای خدا سبزش کن
او به دنبال خدا میگردد در پی سبز شدن
تا بفروشد شکلات خود را،بخرد مال گلش یک گلدان


یک کمی بالاتر
سر کوچه امید نژاد
یک امامزاده زیبا و قشنگ
در درونش انگار زنی

دست خود را گره کرده به آهنهایش و بلند میگوید:
''ای خدا ،بچه ام را تو به من بگردان''
داد او این فلز نقره ای زیبا را
که همی گوش دهد بر سخنانش ،لرزاند
لیک صدایی ز خدایش نشنید
مرد تنومند دو دستش بوسید
در کنارش بنشست و گفتش:
گریه دیگر کافیست،حکمت است و تقدیر

زن میگفت :''خدا''
شوهرش گفت که آن تقدیر است

من کمی شک کردم
اشکهای دختر،ناله های مادر همه مخصوص خداست
تندرستی و قشنگی از اوست
لیک ،مردن بچه او،سبز نگشتن ...حکمت است و تقدیر
نه......همه اش کذب و دروغ و پوچ است
دوستم راست میگفت
خدا نیست خدا نیست.....ولی.....
((ولی باز هم از پشت دیوارهای بلند،از کنار جاده های سرد ،کسی فریاد میزند:خدا....خدا...خدا )))

 محمدحسن شهلایی


برای نقد

شعر به دنبال بیان یک مسئله ی فلسفی اعتقادی یعنی بحث وجود خدا و عدل اوست که همین توجه به چنین سوژه ای جای تقدیر دارد.
شعر به زبان محاوره نزدیک است .اما زیبایی در انتخاب واژه ها، تصاویر و لحظه های ناب شاعرانه را کمتر میتوان در شعر یافت.
در بعضی از قسمتها نیز اشکالاتی وجود دارد مانند:
همی رفت که بسیار قدیمی است و امروزه کاربرد ندارد.
آوا داد که آوا سر داد درست تر است و حتی در چنین صورتی هم باز امروزه کمتر کاربرد دارد.
چو چراغ سبز شود...کاربرد چو نیز به همان دلیل قبل مناسب نیست.
میخرم مال تو من یک گلدان...که برای تو درست تر است.
همچنین بخرد مال گلش یک گلدان...
همچنین :بچه ام را تو به من بگردان.... که برگردان درست است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۰۳
چلچلراغ سپید
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ

نشانه های نگارشی ( علائم سجاوندی )


 

مهم ترین نشانه‌های نگارشی که برای پیوند یا جدایی واژه ها و عبارات به کار برده می شود عبارت است از:
نقطه (.)، نشانه ی پرسش (؟)، نشانه ی تعجب (!)، ویرگول (،)، نقطه ویرگول (؛)، دو نقطه (:)، نشانه ی تعلیق (...)، نشانه ی نقل قول (" ") و خط تیره (-)
افزون  بر این نشانه‌های اصلی، نشانه های دیگری نیز در نوشته‌ها به کار می‌رود که دارای معانی معینی است. از جمله: پرانتز ( ) و  قلاب [ ]

ما در آغاز،  با کارکرد و موارد کاربرد این نشانه ها و سپس با چه گونگی  به کارگیری و نوشتن درست آن ها آشنا می شویم.

نقطه (.)

نقطه در موارد زیر به کار می‌رود:
● در پایان جمله ی خبری. مانند: کار امروز را به فردا میفکن.
● در کوتاه نویسی نام ها و عناوین، مانند:  ع. اقبال آشتیانی (عباس اقبال آشتیانی)

توجه :  در موارد زیر به افزودن نقطه نیازی نیست:
- پس از ص (صفحه)، قس (قیاس کنید)، نگ (نگاه کنید)، رک (رجوع کنید)؛
- پس از پانوشت‌هایی که به صورت جمله نیست.

نشانه ی پرسشی (؟)

نشانه ی پرسشی در موارد زیر به کار می رود:
پس از جمله ی پرسشی.  مانند: از معده ی خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت؟
توجه:  در نقل قول مستقیم، نشانه ی پرسش نوشته می شود.
  گفت: " ای برادران، چه توان کرد؟ مرا روزی نبود و ماهی را هم چنان روزی مانده بود".

اما، در نقل قول غیر مستقیم، در پایان جمله ی پرسشی به جای نشانه ی پرسش، نقطه گذاشته می‌شود.
ریشی درون جامه داشتم و شیخ هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست.

● برای نشان دادن گمان و تردید (درون پرانتز)
   تلفات این زلزله ٣۵۰۰ نفر (؟)  گزارش شده است.

نشانه ی تعجب (!)

نشانه ی تعجب در موارد زیر به کار می‌رود:
●  پس از اصوات. مانند: حاشا! ، آفرین! ، زهی! .
●  در پایان جمله ی تعجبی. همچنین برای نشان دادن تحسین، تحقیر، استهزا و عواطفی نظیر آن‌ها. مانند:
به‌به از آفتاب عالم تاب! ، چه هوای خوشی! .

● برای برحذرداشتن یا تاکید، مانند: به هوش باش! ، زود باش! .

ویرگول یا کوما  (،)

برای کاربرد ویرگول قواعد بسیاری نهاده شده است، لیکن در یک قاعده ی کلی می توان گفت که هر آن جا که گوینده یا نویسنده در گفتار یا نوشتار خود (با هر نیتی که دارد) مکث می کند و بدین سان  جزئی از اجزای جمله را از اجزای دیگر آن جدا می سازد، ویرگول نهاده می شود.

پس از این قاعده ی کلی می توان گفت که ویرگول در موارد زیر به کار می‌رود:
● پس از منادا، مانند: گفت: " ای پسر، خیال محال از سر به در کن".
●  برای جدا کردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان اجزای هم‌پایه در یک جمله،  مانند:

اجزای اسمی: سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمدید.
اجزای وصفی: مردی آزموده، جهان دیده، تلخ و شیرین ِ روزگار چشیده.
اجزای قیدی: شب و روز، تنها یا در جمع، آشکارا و نهانی، یاد خدا می‌کرد.
●  پس از قید (در آغاز جمله) و پیش و پس از آن (در میان جمله).
  پس از وقوع زلزله، سازمان‌های امدادی دست به کار شدند.
●  برای جدا کردن بدل و جملات معترضه. مانند:
  سعدی، شاعر شیرین سخن شیراز، در نظامیه ی بغداد درس خواند.
●  برای جدا کردن عبارت توضیحی. مانند:
  در این ناحیه، انواع غلات، به ویژه گندم، کشت می‌شود.
 معلمی، که شغلی شریف است.
  دکتر هوشمند، که همسایه ی ماست، دیروز به عیادت من آمد.
 
 به جای حرف عطف، میان جمله‌های هم پایه. مانند:
  می‌آیند، می‌‌روند، حوایجی دارند، با ما کاری ندارند.
بد مکن که بد افتی، چَه مَکَن که خود افتی.
● برای جدا کردن اجزای جملات شرطی :

هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بی‌محابا گویند، استماع ننماید، عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند.
اگر شب‌ها همه قدر بودی، شب قدر بی‌قدر بودی.
اگر از مه‌رویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند.
●  به جانشینیِ بخش های حذف شده در جمله. مانند:
 سرداران بهرام چوبین رفتند تا کار دشمن بسازند،
سرداران خسرو، تا به باده گساری پردازند.
 (ویرگول به جای "رفتند" در جمله ی دوم نشسته است)
● برای جدا کردن اجزای تاریخ یا نشانی. مانند:

 پنجشنبه، ١۴ مهر. نشانی: شماره ی ١۵، خیابان انقلاب، تهران (ایران)

نقطه‌ ویرگول (؛)
نقط ویرگول در موارد زیر به کار می رود:

●  برای جداکردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان جمله‌های هم‌پایه‌ای که در درون خودِ آن ها نشانه‌های دیگری (مثلن ویرگول) به کار رفته است. مانند:
تا بیمار را صحتی کامل پدید نیاید، از خوردنی مزه نیابد؛ و حمال، تا بارگران ننهاد، نیاساید؛ و مردم هزار سال، تا از دشمن مستولی ایمن نگردید، گرمی سینه ی او نیارامد.
●  در پایان جمله ی نخست به جای نقطه، پیش از جمله‌ ی هم پایه ی دومی که با واو عطف آغاز شده و یا این واو عطف به قرینه حذف شده باشد. مانند:
 سوز فراق، اگر آتش در قعر دریا زند، خاک از او برآورد؛ و اگر دود به آسمان رساند، رخسار سپیدِ روز سیاه گردد.
 تهران قدیم شهری بود آبادان؛ قنات‌های متعدد داشت.
● در پایان هر شاهد از یک مجموعه ی شواهد، اگر به صورت جمله نیامده باشد.
 چارکس از چارکس به رنج‌اند: حرمای از سلطان؛ دزد از پاسبان؛ فاسق از غماز؛ روسپی از محتسب.

دو نقطه (:)

دو نقطه در موارد زیر به کار می‌رود:
● پیش از مجموعه‌ای از شواهد، مثال‌ها،  اقسام و اجزا. مانند:
 و این شراب انواع دارد: شراب محبت، شراب عشق، شراب وصال، شراب جمال.

● پیش از عبارت توضیحی در بیان یا تایید مطلبی. مانند:
 نتیجه ی این حادثه دور از انتظار بود: دولت استعفا داد.
پیش از نقل قول مستقیم، اگر با حرف ربط "که" آغاز نشده باشد. مانند:
گفت: " نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید".
● برای جدا کردن اجزای ساعت. مانند: ٣۵:١ بعد از ظهر.

نشانه ی تعلیق (...)

نشانه ی تعلیق برای نشان دادن ناتمام ماندن یا حذف پاره‌ای از سخن به کار می‌رود.

حسنک، با عزمی راسخ و خاطری آزاد، زن و فرزند و جاه و مقام و ... را بدرود گفت.

نشانه ی نقل قول( " " )

نشانه ی نقل قول در موارد زیر به کار می‌رود:
● برای نقل قول مستقیم.
 غزالی گوید: "بدان که هرچه در دست سلطانیان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستده‌اند یا از مصادره یا از رشوت، همه حرام است".

توجه: در نوشته ی بسیاری از نویسندگان به جای نشانه ی فارسی ِ (" ")  نشانه ی انگلیسی " - " به کار برده می شود که البته به دلیل بهره گرفتن از خطوط کامپیوتری غیر فارسی می باشد. لیکن در آن جا که امکان نوشتن نشانه های فارسی وجود دارد، به کارگیری آن ها را سفارش می کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۳
چلچلراغ سپید
جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ق.ظ

ایجاز در شعر سپید

ایجاز چیست؟

یکی از لوازم شعر، ایجاز است. ایجاز یعنی بیان مفاهیم بسیار، در کلمات کم. به تعبیر دیگر گنجاندن بحر، در کوزه. اصلا شاعری را می توان موفق خواند که بتواند از عهدهء این عمل براید. پیام بسیار را در جملات اندک بیان نماید. مثلا؛ "من کتاب "بینوایان" را از اول تا آخر مطالعه کردم"، جمله ایست که ایجاز در آن رعایت نگردیده است؛چرا که با وجود ضمیر متصل "م" در کردم، کلمه "من" اضافی به نظر می رسد. همچنان وقتی اسم "بینوایان" ذکر می شود، کلمه کتاب زاید می باشد. و نیز کلمات "از اول تا آخر" اضافه است زیرا هنگامی که گفته می شود که بینوایان را مطالعه کردم، دیگر نیاز به آوردن " از اول تا آخر" نیست. در ضمن می توان به جای دو کلمهء "مطالعه کردم"، یک کلمه "خواندم" را گذاشت. بدین ترتیب جمله طولانی ده کلمه ای، اختصار می یابد به یک جمله سه کلمه ای "بینوایان را خواندم".

یا مثلاً در این شعر:

دیدم که زندگان همه مرده اند
و مردگان، بیدارند
کف می زنند و فاتحه می خوانند
دیدم که در تمام خیابان
یک تن نیست
که روز نامه بخواند

( علیرضا قزوه، شبلی و آتش، چ اول، انتشارات محراب اندیشه، قم 1373 ، ص62 )

کلمات " که زندگان همه – ند - در تمام خیابان، یک تن نیست، که" حشو به نظر می آیند. این شعر را می توان به این صورت خلاصه ساخت بدون اینکه خللی به معنای آن وارد آید:

دیدم مرده اند
مردگان، بیدار
کف می زنند و فاتحه می خوانند
دیدم
یکی روزنامه نمی خواند.

 
🔵انواع ایجاز

ایجاز در یک دسته بندی به دو نوع تقسیم می گردد:

الف. ایجاز افقی
ایجاز افقی، ایجازی است که شامل کلمات و جملات یک مصراع یا یک بیت می گردد، مانند:
نجوا کنان به زمزمه سر گرم
مردیست با سرودی غمناک
خسته دلی، شکسته دلی، بیزار
از سر فکنده تاج عرب برخاک ( مهدی اخوان ثالث، زمستان، چ 11، انتشارات مروارید، تهران 1370، ص 126 )

مصراع اول کاملا اضافی است. هیچ بار معنایی را بر دوش شعر نگذاشته است. "مردیست" در مصراع دوم و "شکسته دلی، بیزار" در مصراع سوم، و "بر خاک" در مصراع چهارم، حشو و اضافه می باشد. شاعر می توانست همان پیام را در عبارت مختصر بیان نماید.

ب. ایجاز عمودی

منظور از ایجاز عمودی، ایجاز در کلیت شعر است. گاهی ممکن است شعری در مصراع ها و ابیات خویش زوائد نداشته باشد اما وقتی در تمامیت آن نظر می کنیم آن را شعر غیر موجز می یابیم. به این معنا که شاعری  پیامی را که باید در کلمات کمتر و ابیات اندکی بیان نماید، بیان نکرده است. بطور نمونه این شعر را نگاه کنید:

تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پراز ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگ های در هم تو لانه می کنند
وقتی که بادها
گیسوی سبز نام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشم شان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا
خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت؟
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروامکن ز رعد
پروا مکن زبرق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما
با ما یی ای یگانه و تنهایی ای درخت. ( شعر نو...، ص294، شعر از سیاوش کسرایی   )

این شعر جدا از اینکه مصراع و کلمات زاید دارد، در کلیت خود نیز به حشو گرفتار است. شاعر می توانست از تو صیفات اضافی بپرهیزد و با ارائه یک تصویر قوی، تمام منظور خود را به مخاطب برساند.
عدم مراعی این نوع از ایجاز را در قصاید، مثنوی ها، ترکیب بندها و ترجیع بندها زیادتر می توان شاهد بود.

🔴راه های رسیدن به ایجاز


ایجاز در شعر از طرق مختلفی امکان پذیر است:
1- حذف‌‌
 آسان ترین راه برای رسیدن به ایجاز، حذف است مثل حذف جمله، حذف مصراع، حذف فعل، حذف کلمه، حذف حروف و هر آنچه تکرار و یا آوردن آن ضروری نیست. این قطعه ای از یک شعر را ببینید:

به جستجو ی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول
در چارچوب شکستهء پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قاب کهنه می گیرد.(شعرنو ... ص200 ، شعر از احمد شاملو )

از مصراع سوم و چهارم کلمه "می گریم" حذف شده است.
 یا این قطعه دیگری از همین شعر:

و ما همچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
و هنوز را...(همان ، ص 201 )

که جمله " ما همچنان دوره می کنیم" از شب را، روز را و هنوز را، حذف شده است.

2- ترکیب سازی
ترکیب سازی نقش قابل توجهی در ایجاز دارد. یک ترکیب به جای چندین جمله ایفای نقش می تواند بکند، ترکیب قوی، خود یک شعر مکمل است. باز از شاملو مثال می آوریم:

آفتاب در آن سوی تپه
فرو تر می نشیند.
مرا زمانمایه به آخر رسیده
که شب
بر سر دست آمده است
و در سبو
جز به میزان سیرابی یک تن آب نیست


 3 - نحوه بیان


گاهی نحوهء بیان و ساخت زبانی شعر، در ایجاز آن کمک می نماید. تغییر قواعد نحوی و دستوری، شعر را از حالت نثروارگی بیرون می کشد. خروج از این چنبرهء تنگ، خود به نوعی شاعر را ملتزم می کند تا از پر حرفی پرهیز کند. برای روشن تر شدن موضوع دو گونه مثال می آوریم؛ یکی برای آن نوعی از شعر که ساخت نثر وارگی خود را حفظ کرده و دیگری شیوهء بیان خاصی را پیش گرفته است:

1-
من همینجا می مانم!
به کوچه های بن بست گفتم
شما بروید!
به خیابانهای یتیم
همین را خواهم گفت
روزها از کفن هاشان
بیرون آمده اند
و من به شعر های مرده ام می اندیشم
و به بادها که می روند.

-2
اما چندان که روز بی آفتاب
به زردی نشست،
از پس تنگابی کوتاه
راه
به دریای دیگر بردیم
 که به پاکی
گفتمی
زنگیان
غم غربت را در کاسهء مرجانی آن گریسته اند و
من اندوه ایشان را و
تو اندوه مرا ( احمد شاملو، ققنوس در باران، چاپ پنجم، انتشارات نگاه، تهران 1372 ، ص 15 )

ساختار زبان در شعر اول طوری است که در شش مصراع، چهار فعل را ایجاب می کند در حالی که در شعر دوم، ساختمان ظاهری آن تعدد  فعل را در خود نمی پذیرد.

این نوع ایجاز بیشتر در شعر سپید و نیمایی مطرح است نه شعر کلاسیک.

در اشعار کلاسیک شاعر بر اساس ضرورت وزن و قافیه لازم است ساخت نحوی بیان را نگهدارد اما در شعر نو این التزام وجود ندارد. از اینرو ایجاز در شعر نو خصوصا شعر سپید یک اصل حتمی و ضروری است.

🔴 شرایط ایجاز

 گاهی شاعر کلماتی را چند بار در یک شعر ذکر می کند. ممکن است از تکرار یک کلمه مقصود خاصی داشته باشد. در این صورت نه تنها آوردن آن مخلی به ایجاز نخواهد بود بلکه ذکر آن یک امر حتمی می باشد مانند این پاره از شعر شاملو:

اگر اعتماد، چون شیطانی دیگر
بر جسمانی دیگر
به بی خبری لالا نگفته بود
خدا را
خدا را

تکرار کلمات "دیگر" و "خدا را" در این قطعه، به علاوه ء اینکه تاکید را می رساند، در موسیقایی شعر نیز کمک کرده است. چنین تکرار هایی در اشعار سپید خصوصا اشعار شاملو زیاد به نظر می خورد.

رعایت ایجاز باید در حد اعتدال آن باشد. فشردگی و حذف نباید تا آن حد پیش برود که در معنای شعر خللی به وجود آید. به تعبیری، نه اطناب ممل و نه ایجاز مخل باشد. زیرا افراط در ایجاز، رسایی و فهم شعر را دشوار می سازد و روابط عاطفی میان شاعر و مخاطب را در هم می ریزد و لذت آن را از بین می برد.


برداشت از سایت محمود جعفری 
(این مقاله در سایتهای بسیاری تکرار شده

و نویسنده ی اصلی آن نا مشخص می باشد . )



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۱۲
چلچلراغ سپید
پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ق.ظ

ادبیات مانوی و نخستین اشعار سپید



«ادبیات مانوی» و نخستین اشعار سپید  در«ایران» باستان


سخنان من درمورد ادبیات مانوی است. ادبیات مانوی بخشی از ادبیات ایرانی محسوب می شود. ادبیات ایرانی در ادبیات فارسی خلاصه نمی شود، بلکه بسی گسترده تر از ادبیات فارسی است. ادبیات فارسی هزار و دویست سال است که به وجود آمده، اما ادبیات ایرانی، ادبیاتی سه هزار ساله است که بخش مهمی از آن ادبیات فارسی میانه است که ادبیات مانوی هم در آن جای می گیرد. مقصود من از ادبیات مانوی، نوشته های مانی و پیروان اوست که این ادبیات را می توان به دو بخش تقسیم کرد: ادبیات دینی وادبیات ناب مانند: شعر و داستان و دیگر انواع ادبیات آفرینشی.

ما درادبیات مانوی، ویژگیهای مهم و وجه دوم ادبیات را مشاهده می کنیم که بسیار غنی است. چون که می توانیم نخستین نمونه های
شعرسپید ایرانی را در حجم وسیعی مشاهده کنیم
. همانطور که گفتم؛ من ادبیات مانوی را جزء جدا نشدنی ادبیات ایران می دانم و با تقسیم بندی ادبیات به قبل از اسلام و بعد از اسلام معتقد نیستم ، اگر چه تقسیم بندی ادواری داریم؛ اما ادبیات ایرانی ادبیاتی سه هزار ساله است؛ مثل ادبیات یونانی که از «هومر» شروع می شود و به ادبیات معاصر یونانی ختم می گردد. ادبیات ایرانی هم از گاتاای زرتشت و یشتها شروع می شود و به ادبیات معاصر ختم می گردد.

اگرما امروز ادبیات مانوی را مطالعه کنیم، متوجه می شویم که مثلاً شعرهای « وهمن خورشید» که 2 مجموعه شعر عرفانی از او باقی مانده است به نام «هویدگمان» به معنی « نیک بختی برای ما» و دیگری « انگد روشنان» (روشنی های کامل) که از جمله اشعارعرفانی پیش از اسلام است. دراینجا متوجه سابقه شعر سپید در ایران می شویم. شعر سپید دربرابرblank verse است که وزن هجایی دارد نه شعر آزاد یا Free Verse، که بدون وزن است. اما در فارسی ظاهرا به اشتباه شعر سپید را شعر بی وزن تلقی می کنند.

دست نوشته های مانوی در1902 در تورفان کشف شد. من اشاره هایی خواهم داشت به تحقیقات جدید ادبیات مانوی بعد از دهه 80 میلادی . پروفسور« زوندرمان» بسیاری از متون مانوی را در برلین به چاپ رساند. حالا هم همه نوع اطلاعات را، راجع به ادبیات مانوی بر روی سایت آکادمی علوم انسانی برلین می توان مشاهده کرد. اکنون به 4500 قطعه و دست نوشته برروی چرم،ابریشم،کاغذ به زبان فارسی میانه و پارتی و سغدی درسایت تورفانTurfanforschung می توان دسترسی پیدا کرد. علاوه براینها جدیدترین پژوهشها به صورت دو مجموعه کامل به زبان فارسی میانه وپارتی- یعنی همان پهلوی اشکانی- ترجمه و منتشر شده است که جلداول آن در 1996 توسط «زوندرمان» و جلد دوم آن توسط « وبر» درسال 2000 به چاپ رسیده است.

در سال2001،مجموعه کامل متون مانوی توسط یک دانشمند ایتالیایی به نام « چیریلو» چاپ شد.

درسال2002،کنفرانس بین الملی مانی شناسی درکمبریج برگزار شد، اما اعضاء دراقصی نقاط دنیا حول انجمنی به نام انجمن بین المللی مطالعات مانوی IAMS دراین زمینه فعالیت می کنند.از سال 2003 تا2005،کنفرانسهای « ایامس » ادامه پیداکرده وآخرین کنفرانس هم درهمین ماه (1-4 اوگوست) دردانشگاه آریزونای شمالی آمریکا برگزار شده است.

 


اما درایران:
زنده یاد « سید حسن تقی زاده» ازپیش کسوتان تحقیق در مورد مانی شناسی وادبیات مانوی بوده که مقالاتی هم به زبان انگلیسی در این باره نوشته است.همچنین خانم دکتر « بدرالزمان قریب» ومرحوم دکتر« ایرج وامقی» روی متون مانوی کار کرده اند اما یک مجموعه کامل شامل همه متون مانوی در دست نداریم. کتاب ادبیات مانوی تالیف زنده یاد دکتر« مهرداد بهار» و اینجانب که در پاییز امسال منتشر خواهد شد گامی در این زمینه است.

آثارمانی: خود مانی هفت کتاب داشته که بخشهای زیادی از آن باقی مانده است از جمله؛انجیل زنده( انجیل به معنی مژده و بشارت و زنده در اصطلاح مانوی یعنی شناسا وعارف از نظرفکری)، زبورمانوی که حاوی شعرهای عرفانی مانی است، گنج زندگان ، رسالات ،مکاتیب(نامه های مانی)، کتاب غولان ، ارژنگ و رازان یا سفرالاسرارِِ که معادلِ ِِِعربی آن است.

 

آثارمانویان- آثاری که پیروان وشاگردان مانی نوشته اند.

1- هویدگمان یا خجستگی برای ما

2. متون پارتی و پارسی میانه: نیایشها،متون سغدی:شعر وخطابه - متون تکوین عالم راجع به بهشت ودوزخ. متون ترکی اویغوری که 7500 دست نوشته است وازمتون ایرانی بیشتراست.

3- انگدروشنان: مجموعه شعری که زوندرمان ثابت کرده که ازمارخورشید وهمن بوده است.

دو مجموعه شعرمذکور درباره هبوط روح است که مضمون اصلی آن عرفان است. چیزی که مانویها، قبل از«سنایی» و«بایزید بسطامی»،آن راپرورش داده اند،آن هم درقرون پیش از اسلام. به کارگیری مضمون عرفان مانوی تا سده دوم هجری نیز ادامه داشته است. عقیده اصلی مانی این بوده است که روح یا نورانسان اسیر و زندانی کالبد جسمانی اوست و رسالت انسان این است که تلاش کند و آن نور را آزاد کند.


آثاردیگری دراین زمینه که غیرمانویان یعنی مسلمان ها تحقیق کرده ونوشته اند:
متون فارسی ازقرن 4 تا 13 هجری: مانند بیان الابیان ابوالمعالی ،فارسنامه ابن بلخی.
متون عربی درمورد مانی 170 کتاب ورساله است:آثارالباقیه،الفهرست الملل والنحل که در زمره نادر آثاری هستند که بدون تعصب نوشته شده اند.
متون سریانی از قرن 4تا12 میلادی که مهمترین آن کتاب «المکاتب» است.

متون یونانی : لوکوپولیسی که در سال 300 . م نوشته و صبغه مسیحی دارد،چون که مانویت در یونان وروم بدعتی مسیحی تلقی می شده ، لذا راجع به این متون، تحقیق شده و همچنین کتاب دیگری به نام « آکتا آرخلای» که منسوب است به «هگمونیوس» ، از جمله کتب مهم مربوط به متون مانی است و ناگفته های مانی وادبیات و دین او را حل می کند. متون لاتینی درقرن 4 و5 از «آگوستین» قدیس باقی مانده چرا که او خودش 9 سال مانوی بوده وازبزرگان عرفان مسیحی است ودقیق ترین اطلاعات را راجع به مانویان داشته است.

وجود چنین متونی نشان دهنده اهمیت زیادی است که پیروان مانی به متون نوشتاری می داده اند.
حالامی پردازیم به بعد دوم ادبیات مانوی، یعنی؛ ادبیات ناب یا سره. اگر بخواهیم عنوان ژانرادبی را برای ادبیات مانوی به کار بریم؛ برای این ادبیات، چهار نوع یا ژانر قایل هستیم:
1- ادبیات تعلیمی: قطعات زیبایی که گاه به گلستان پهلومی زند.
2- ادبیات غناییlyric: درشعرونثرمانوی مربوط به سوگ سروده ها در مدح قدیس های مانوی که همان عشق عرفانی است.عشق نزد آنها یعنی رهایی از ظلمت وکشف پاره نور وجود وعارف شدن به آن. همان که بودایی ها آن را رسیدن به نیروانا می دانند.

3- ادبیات روایی یا داستانی که معادل narrative است.

4- خود زیست نامه نگاری یا autobiography. مانی اولین کسی بوده است که در قرن سوم. م؛ یعنی 1700 سال قبل،شرح زندگیش رانوشته است. به طورکلی،ایرانیان به این نوع ادبی اهمیت نداده اند،امانویسندگان اروپایی مثل فرانسویان یاانگلیسی ها این کار راکرده اند .


توضیحات کوتاهی در مورد داستانهای تمثیلی در ادبیات مانوی
: تمثیلات سغدی ومانوی توسط « زوندرمان» به چاپ رسیده است. این داستانهای کوتاه باهدف عرفانی،اخلاقی وتعلیمی نوشته شده یا ممکن است تمثیل نباشد و داستانکshort short story باشد. مثلاً تمثیل سراب،از تمثیلات مانی است بدین ترتیب که مردی درصحرا سرابی می بیند که درواقع، دیو بوده که به شکل سراب درآمده است . وقتی مرد به صحرا می رسد،طعمه دیو می شود. دیو،نماینده ظلمت است وسراب هم همین دنیا است که هرانسانی رامی تواند به طرف خودش ببرد. یا تمثیل تصرّف دژ؛ دژی که دشمنان می خواستند به آن حمله کنند اما نمی دانستند چطورباید به آن نفوذ کنند. پس سرود و چنگ نوازی آغاز می کنند. درآخردشمنان ازغفلت ساکنان درون دژاستفاده می کنند و دژ را تصرف می کنند. این نمونه داستانها3 یا 4 خط بیشتر نیست ،اما پراست از معنی وسمبل. یا تمثیل فیل که به جای نوشتن یک داستان،دردوخط مفهوم بسیارعمیقی رامنتقل کرده ،بدین ترتیب : فیلی که بالای کوه است پایین رانگاه می کند و بوستان زیبا و معطری پر از اسپرغم- یا گل ای زیبا را می بیند وبوی خوش آن برایش جذاب است. پس برای اینکه به بوی خوش برسد درشب تاریک ازبالای کوه به پایین سقوط می کند.

تمثیل بعدی ، تمثیل کشتی است که به اندیشه وفلسفه مانویان بسیار شبیه و قابل لمس است. چون مانویان خودشان رامسافر می دانسته اند(دقیقاً چیزی که ما در روایات اسلامی می توانیم ببینیم : سفر ازاین دنیا به دنیای دیگر). کشتی همراه با سرنشین وجواهراست و نامش کشتی حیات یا زندگی است. آدمها وقتی زنده اند؛انگار سوار کشتی هستند. آنها در زندگی به طوفان بر می خورند. طوفان هم ظلمت و شیطان و دیو است. یعنی فقط اسمهاعوض شده اند ومضامین همان مضامین قبلی هستند.

در پایان نمونه هایی از نثر و شعر مانوی را ارایه می کنم:

-- قطعه ای در مرگ مانی که احتمالا به قلم « مار آمو» نوشته شده است.

چونان شهریاری که زین (سلاح) و جامه از تن به در آورد و نیز دیگر جامه شاهوار پوشد، همان گونه فرشته روشنی جامه رزمگاهی تن را در آورد و نشست به کشتی نور (ماه) و پذیرفت خدایوار جامه را دیهیم روشنی و بساک (تاج گل) زیبا را. و به شادی بزرگ با خدایان نور که از راست و چپ روند با چنگ و سرود شادی پرواز کرد به ورج (معجزه) خدایوار چون آذرخش تند و با دیداری درخشان و شتابگر به راه روشن ستون روشنی (کهکشان یا راه شیری) و گردونه ماه انجمن خدایوار. و بیاسود با پدر هرمزدبغ.

و رها کرد یتیم و سوگوار همه رمه راستکاری (امت مانی) را چه کدخدای به نیروانه رفت (درگذشت)...

-- نمونه هایی از اشعار« سپید» مانوی

(1)

خسته مشو ای خرد

تن در مده ای عشق

بیا گرد آییم

و او را دریابیم

که پنهان از نظرهاست

که خموش است و سخن می گوید

دو گوهر کز آغاز بوده اند

آن مغاک

و او کز بلندا

درخشنده است

ظلمت فراز رفته


نور اما هبوط کرده است

خسته مشو ای خرد

تن در مده ای عشق

مرگ چشنده زندگی ست

زندگی چشنده مرگ

آوردگاه وحشت گسترده است

خسته مشو ای خرد

تن در مده ای عشق

چه بشکوه این عشق

چه بشکوه این خرد

عشق واره شد

خرد در جست و جویش

 

(2)

روح انوشه خوشبو

پرورد بغان را

با زمین و درختان

چشمه های روشن

گیاهان ستوده

کوههای رخشان

پژواک گر و بغ چهر

آرام گه گوهران

 

(3)

ای توانا پدر

که ارزانی آفرینی

از هر دهان

ای یزدان را پسر

که بیدار کردی جانم را

از خواب

ای چراغ روشن

که دل و چشمم را روشن کردی

ای مرا مهر کامل دست و دهان و اندیشه

ای شهزاده نیزه بالا

مرا زیرکی و نشان پیروزی

تویی

 

(4)


ای آموزگار بزرگ

ای شبان

ای چراغ بزرگ

که خاموش شدی

شتابان

سیه شد ما را چشم

سست و تیره

ای گرد رزمجو

که سپاه را هشتی

ای درخت بزرگ

که شاخسارت بشکست

لرزش افتاد بر مرغانی

که شان آشیانه ویران شد

ای خورشید بزرگ

که از کیهان فرو شدی

تار شد ما را چشم

با کوه ها و دره ها.

متن سخنرانی دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور

تنظیم : بخش ادبیات تبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۱۴
چلچلراغ سپید
Instagram