يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۹ ب.ظ
ازدحام
در ازدحام مجسمه های گلی
در میان ابرهای تیره
و در کنار پاساژهای تا آسمان
دخترک فریاد می شد
واکس! واکس!
فریادی که در گوش مترسک های مغرور شهر
تنها
پارازیتی بود در میان وراجی های بی انتهایشان
خورشید در عزا
ماه سیاه پوش
و زمین شریک رنج های دخترک
اما
مترسک های متحرک شیک پوش
سر های پر از نیرنگشان را
به سوی دخترک
هرگز!!!
غروب انسان است
و در این غروب
آه های مکرر دخترکان مغموم
کاخ هایی می شوند پر از زیور
و کاروانهایی از لباسها و عطرها و طلاها
ثانیه ها می گریند و شرمسارند
و ناگهان در میان یک روز یا شب
باد دخترک را خواهد برد
دخترک را خواهد برد
دخترک را خواهد برد
سعید امامی
۹۵/۰۱/۰۸