چمدانم مدام بغض می کند / مرضیه فرهومند
هر روز ...
پرده های خانه را می بویم
و فکر می کنم که تو
پشت یکی از آن ها
پنهان شده ای
بازی را تمام کن
عمری ست
از صفر
تا هر چقدر که بخواهی
شمرده ام
منتشر شد
مرضیه فرهومند
چمدانم مدام بغض می کند
نشر ادبی الف
هر روز ...
پرده های خانه را می بویم
و فکر می کنم که تو
پشت یکی از آن ها
پنهان شده ای
بازی را تمام کن
عمری ست
از صفر
تا هر چقدر که بخواهی
شمرده ام
منتشر شد
مرضیه فرهومند
چمدانم مدام بغض می کند
نشر ادبی الف
« انتقاد یا پیشنهاد ؟ »
ستون شهر فرنگ ـ متن روزنامه ـ 24/1/95
عمید صادقی نسب
کارشناس موسیقی و ادبیات
هر کسی باید از یک جایی شروع کند. منظورم کار هنری ست. باید جرات و جسارت این را داشته باشد که کارش را ارایه دهد و گرنه تا آخر عمر هم، اگر زمان داشته باشد نمیتواند یا دست و دلش نمیرود به این که، کتاب چاپ کند یا آلبوم موسیقی بیرون بدهد یا هر اثر هنری دیگری که ممکن است اتفاقی در جامعه هنری باشد. یادم میآید دبیرستانی بودم که شعر داشتم . اواخر دهه 60 بود . توسط دوستی، به «قیصر امینپور ِ» خدابیامرز، معرفی شدم. رفتم خدمت ایشان. دو شعر با خودم برده بودم . نشستم. شعرها را خواند. خوب هم خواند. با دقت. بعد تصحیح کرد. اولین کسی بود که به من گفت شعر یعنی چه . چه قدر مهربان بود این مرد. او میتوانست نوشتههای یک بچه دبیرستانی را نادیده بگیرد که نگرفت. میتوانست با آن نوشتههای ضعیف، نا امیدم کند که نکرد. برعکس چنان امیدوارم کرد که هنوز طعم و بوی آن امید ِ قشنگ را حس میکنم. به من انگیزه داد. خدایش بیامرزد. بله عرض میکردم که هر کسی باید از جایی شروع کند امثال «نرودا»، «چایکوفسکی»، «خسرو شکیبایی» و دیگران هم، از همان اول به این بزرگی نبودند که. کم کم رشد کردند و به اینجایی که هستند رسیدند. باید پله پله بالا رفت. آرام و با عشق. عشق به کاری که قرار است به سرانجام برسد. گاهی، کسانی که تازه شروع کردهاند ممکن است حرفهایی بشنوند که باعث شود انگیزه و اشتیاقشان را از دست بدهند. اما، یک گوش در و یک گوش دروازه بهترین فرمول است. باید حرفها را شنید. به نظرات گوش داد. اََلَک کرد. غربال کرد. دانه درشتها همیشه روی ِتوری ِغربال میمانند و باید از آنها استفاده کرد. به کار بست و نتیجه گرفت. بعضیها فقط بلدند از کار بعضیهای دیگر ایراد بگیرند و نمیدانند که با این کار چه ضربهای به آینده هنری یک نفر میتوانند بزنند و واقعا هم میزنند. حالا ممکن است لباس نوع دوستی بپوشند و بد بگویند. یا نه، از همان اول لباس «دراکولا» تنشان باشد و حمله کنند. شنونده باید حواسش باشد و آن قدر روی هدفش تمرکز داشته باشد که در هرشرایطی با قدرت جلو برود. پیشرفت خیلی لذت بخش است. نقد گاهی مخرب است و گاهی سازنده. همیشه بستگی به منتقد دارد. من شانس داشتم اولین کسی که شعرم را نقد کرد یا اولین کسی که موسیقیام را گوش کرد و نظر داد آدم حسابی بود و کم نیستند از این دست آدمهای خیرخواه. فقط نباید کارهای هنری امروز و الان را در نظر گرفت. جامعه هنری ما نیازمند آدمهایی ست که آینده را بسازند. شاید الان کسی که بسیار ضعیف کار میکند، بعدها به پدیده تبدیل شود و از این نمونهها کم نبودند و نیستند. کاش جایی بود، جایی متمرکز، مثلا ساختمانی، مرکزی، که در رشتههای مختلف هنری، صاحب نظران، هنرجویان را راهنمایی میکردند. بدون گرفتن پول البته! وگرنه تبدیل میشد به همین آموزشگاههایی که در شهرهای مختلف مشغولند و دستشان درد نکند. به عقیده من پیشنهاد دادن برای تصحیح یک اثر هنری تاثیر گذارتر است نسبت به انتقاد. دقت کنید، گفتم پیشنهاد. فقط نباید نقد کرد . باید پیشنهاد داد، طوری که یک اثر هنری را، حتا کاری ضعیف را، بشود به یک کار متوسط ارتقا داد. همیشه پیشنهاد تاثیر بسزایی دارد. این بسزا که میگویم، خیلی حرف تویش دارد. هر کار هنری چه بخواهیم چه نخواهیم، مخاطب ِخودش را دارد. توی همین ایران ِ خودمان، پنجاه /شصت میلیون آدم بزرگ زندگی میکنند. که هر کدامشان علایقی دارند و علاقهمند به یک ژانر هنری. و این آدم بزرگها، هر کدام تبدیل میشوند به یک مخاطب. مخاطبی که با سلیقه، سطح فرهنگ، شرایط جغرافیایی و... به یک قطعه موسیقی مثلا، گوش میدهد. یا یک شعر میخواند. در نقد یا پیشنهاد این ریزه کاریها را ، باید در نظر گرفت. سنِ طرف چه قدر است و خیلی چیزها یا به قول فرنگیها پارامترهای دیگر. اما، یادتان نرود اگر بهترین کار هنری هم ارایه شود، بر اساس سلیقههای مختلف ارزیابی میشود. که باید به تمام سلیقهها احترام گذاشت. ذهن مردم با هم فرق میکند. شاید کسی با «سمفونی شماره نُه بتهون» ، حس و حالش عوض شود و یکی هم، با شنیدن «پارسال بهار دسته جَمی...»
عمید صادقی نسب
خدا نیست خدا نیست ....ولی....
دوستم میگفت خدا نیست
هرچه هست امید است
یک امید پوچ و خالی
من نمیفهمیدم،هر چه میگفت به یک خنده گذر میکردم
در خیابان دیدم دختری دست بسته
که گل دامانش ''درز'' بازیست به شکل میخک
او دوان در پی یک بنز گران
داد میزد بمان
شکلاتی دارم ،ده تومان ، ارزان است
بنز رفت
او همی رفت و در گوشه دیوار نشست
با گل میخک خود اینچنین آوا داد:
ای گلم،صبر کن،چو چراغ سبز شود
میفروشم یکی،نه....دو تا...نه...همه شان را
میخرم مال تو من یک گلدان
گل میخک به او گفت:اگر سبز نشد...
دخترک گفت : به خدا میگویم،مادرم گفته اگر سبز نشد بگو بسم الله
میخکش گفت:و اگر باز نشد؟؟؟
دخترک بغضی کرد،دست خود را بلند کرد و گریست:ای خدا سبزش کن
او به دنبال خدا میگردد در پی سبز شدن
تا بفروشد شکلات خود را،بخرد مال گلش یک گلدان
یک کمی بالاتر
سر کوچه امید نژاد
یک امامزاده زیبا و قشنگ
در درونش انگار زنی
دست خود را گره کرده به آهنهایش و بلند میگوید:
''ای خدا ،بچه ام را تو به من بگردان''
داد او این فلز نقره ای زیبا را
که همی گوش دهد بر سخنانش ،لرزاند
لیک صدایی ز خدایش نشنید
مرد تنومند دو دستش بوسید
در کنارش بنشست و گفتش:
گریه دیگر کافیست،حکمت است و تقدیر
زن میگفت :''خدا''
شوهرش گفت که آن تقدیر است
من کمی شک کردم
اشکهای دختر،ناله های مادر همه مخصوص خداست
تندرستی و قشنگی از اوست
لیک ،مردن بچه او،سبز نگشتن ...حکمت است و تقدیر
نه......همه اش کذب و دروغ و پوچ است
دوستم راست میگفت
خدا نیست خدا نیست.....ولی.....
((ولی باز هم از پشت دیوارهای بلند،از کنار جاده های سرد ،کسی فریاد میزند:خدا....خدا...خدا )))
محمدحسن شهلایی
برای نقد
شعر به دنبال بیان یک مسئله ی فلسفی اعتقادی یعنی بحث وجود خدا و عدل اوست که همین توجه به چنین سوژه ای جای تقدیر دارد.
شعر به زبان محاوره نزدیک است .اما زیبایی در انتخاب واژه ها، تصاویر و لحظه های ناب شاعرانه را کمتر میتوان در شعر یافت.
در بعضی از قسمتها نیز اشکالاتی وجود دارد مانند:
همی رفت که بسیار قدیمی است و امروزه کاربرد ندارد.
آوا داد که آوا سر داد درست تر است و حتی در چنین صورتی هم باز امروزه کمتر کاربرد دارد.
چو چراغ سبز شود...کاربرد چو نیز به همان دلیل قبل مناسب نیست.
میخرم مال تو من یک گلدان...که برای تو درست تر است.
همچنین بخرد مال گلش یک گلدان...
همچنین :بچه ام را تو به من بگردان.... که برگردان درست است.