چلچراغ سپید

آثار برگزیده ی شعر سپید
مشخصات بلاگ

رسانه تخصصی شعر سپید

نویسندگان
پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ق.ظ

چلچراغ سپید

بنام حضرت دوست


رسانه ی تخصصی چلچراغ سپید

با هدف انسجام و حمایت گسترده ی تبلیغاتی و معرفی و انتشار بهینه ی آثار شعرا ،

در بروز ترین شبکه های اجتماعی : تلگرام . اینستاگرام . فیس بوک . گوگل پلاس . و وبلاگ بیان ...

از دوستان و عزیزان شاعر دعوت به همکاری می نماید .

در مرحله ی اول از چهل شاعر ثبت نام خواهد شد

برای استفاده از کانال آثار شاعران عزیز به ما بپیوندید :

https://telegram.me/joinchat/CzFmAD4wqoULBc3RTMRl4A


پست ثابت ... بقیه ی مطالب را در ادامه بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۲۰
چلچلراغ سپید
دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ق.ظ

نقدی بر شعر سپید


نگاهی به یک سپید:
منتقدین:
استاد کاووس سلاجقه
دکتر فاطمه لشکری

میخواستم از تو بگویم، از عشق بگویم
دلم آشفته شد، دستم لرزید
با دست لرزان نمی توان خط خوشی نوشت
غروب بود اما دلم هوای تازه گرفت،
زنده شدم به حرف های تازه ی یک عاشق...
یک حس خوب دلهره آور...
با ترس از اشتباهات تکراری
از دوست داشتن فرار میکردم و مدام
نزدیکتر می شد، نزدیکتر...
.
از عشق،
برای خود،
خوشبینانه پیراهنی بافتم، لباسی اندازه تنم
.
.
روزها رفت و شب ها،
با چشم های نمناک...
.
پیراهن اندازه تنم دیگر،
اندازه ام نبود.
جنس کلافش به گمانم جنس خوبی نبود
یا شاید
من بافنده خوبی نبودم!
و دیگر نمی توان پوشیدش...

روزی که دلم را کسی فهمید،
روزی که شکستنم را درک کرد،
زمانی که با آمدنش اشک به چشمانم ننشاند،
پیراهنی خواهم بافت
نه اندازه تنم!
اندازه وجودم...
با چشمان خیس غم آلود نمی توان بافت،
پیراهنی از جنس دوست داشتن...

نقد دکتر فاطمه لشکری:
با سلام ودرود بیکران خدمت شاعر ارزشمند
طبق دسته بندی هایی  که از متنها بعمل می اید  متن ادبی جالبی است اما هنوز تا شعر شدن  فاصله زیادی دارد
خیلی دلم میخواست وقتش را داشتم و در یک جلسه بطور کامل با پرسش و پاسخ می توانستم به با زبان ساده تفاوت متن ادبی را با شعر سپید برای دوستان بیان  کنم
اغلب فکر می کنند هر نوشته ای را که با احساس  بیان کردند شعر سپید است
گرچه یک جلسه کوتاه نقد را  یارای آن نیست که بتوان این مساله را به وضوح بیان نمود ومن بزودی قول خواهم داد در یک کارگاه ویژه این تفاوتها را با یک مثال برای دوستان بازگو کنم امافعلا اینجا مختصرا به مطالبی در این مورد  اشاره می کنم
ببینید دوستان درست است که مهمترین شرط برای شعر بودن احساس و عاطفه است اما هر نوشته احساس آمیزی را نمی توان شعر قلمداد کرد  مثل این است که ما بگوییم برای ساختن یک خانه یک سقف و 4 تا دیوار لازم است ولی حالا من از شما می پرسم آیا همین که 4 دیوار و یک سقف را بنا کردی نامش  خانه است؟ البته ظاهرا بله.... ما یک  مأوایی را بنا کرده ایم و می تواند ما را پناه دهد اما یک خانه نیاز به خیلی چیزهای دیگر برای امنیت رفاه و زیبایی و جلوه خود دارد  همان چیزهایی که خانه را  قیمت و بها می بخشد 
شعر هم همینطور است ما احساس و عاطفه را که سر هم کردیم در واقع تازه ستون شعر را بنا کرده ایم
ما کار نداریم به اینکه درشعر کلاسیک نیاز به قافیه  و وزن داریم و شعر سپید این چیزها را نمی طلبد اما یک چیزهایی هست که لازمه هر شعری است و زیبایی هر شعری بدون انها ناقص است چیزهایی مثل تصویر سازی  و صورخیال استفاده از تشبیهات و ارایه ها  اینها همان چیزهایی هستند که به شعر ما قیمت و بها می دهند

نگاه کنید تمام خانه های شهر از 4 ستون و یک سقف تشکیل شده اند. چرا قیمت هرکدامشان پس با هم فرق دارد برخی میلیاردی قیمت میخورند وبرخی قیمت ناچیزی دارند بخاطر همین امکانات و زیبایی ها و تجهیزات انهاست وگرنه همه انها  4 ستون و یک سقف را دارند شعر هم همینطور است هر چه این زیبایی ها در شعر بیشتر باشد بهایش بیشتر و زیباتر است
و اما شعری که در دست  نقد داریم درست نگاه کنید احساس و عاطفه در اوج است و شکی هم در ان نیست اما متن حالت داستانی به خود گرفته جمله سوم را دقت کنید:
" با دست لرزان نمی توان خط خوشی نوشت"  یا جمله بعدش
دقیقا مثل این است که داستان میخوانی

با جملات  گاهی چنان  طولانی و روایی می شوند که خواننده حس میکند داستان میخواند تا شعر
تکرارهای ملال اوری که هیچ زیبایی به شعر نمی دهند و اطناب را زیاد می کنند
مثلا ببینید واژه  "  روزی:  تکرارش یک اطناب است چون نه معنای تاکید دارد و کاربرد دیگری که نیاز باشد تکرار شود  یا مثلا تکرار بی مورد واژه اندازه   که البته "اندازه تنم" و"اندازه وجودم" هر دو یک معنا  را میرسانند
دیگر نقیصه این شعر ضعف آرایه ها و تخیل است. عبارات ساده و روان وبه ورت روایی بیان شده اند اما در کل این شعر چندان هنرمندانه شاعرانه ای نمی بینیم از تشبیهات زیباو استعارات شاعرانه خبری نیست واین سادگی بیشتر  نثر این متن را  روایی می کند و از جنبه انتزاعی و شعریت دور می سازد.
انشالله بزودی در یک کارگاه ویژه تفاوت نثر ادبی با شعر سپید را بیان خواهم کرد واز این شاعر گرانمایه می خواهم اگر قابل می دانند مطالبی را که در ان کارگاه عنوان  خواهم کرد از نظر بگذرانند  برای قلم ایشان مانایی و تعالی ارزومندم


نقد: استاد کاووس سلاجقه
اگربه یادداشته باشید، گفته بودم ، کمال شعرزمانی است که به نثرنزدیک شود وکمال نثرآن گاه خواهدبود که به شعرنزدیک شود ، امانگفته بودم که هرکدام می تواند، جای دیگری بنشیند ، یعنی سعدی اگربه جای آوردن آن همه لطافت و زیبایی سخن دراوج موسیقی و هنجاری ساختار و ژرفای سخن ، از آن همه طبع روان و ذوق سرشاربرای سرودن شعردرهر قالبی استفاده می کرد ، دیگراسمش را نثر نمی گفتیم ، یابه جای آن همه سلاست و جزالتی که در شعرش دارد ، اگر زیباترین نثرآهنگین ، و استوار و دل نشین رامی نوشت که نوشت ، دیگربه آن ، شعرنمی گوییم و همان نام نثرمسجع راکه زیبنده است ، می آوریم ،
پس این که ماجمله هایی بنویسیم امابه جای توالی افقی ، آن هارادریک توالی عمودی بنویسیم که متاسفانه امروزه باب شده است ، این شعرنمی شود ، درماهیت وساختارشعرپیش ازاین سخن گفته ام وحتا باکشیدن نمودارهایی برارکان وعناصرشعرتوضیح داده ام واگرچه دشوارنیست ، یک موضوع رادوباره وچندباره بیان کنم ، اماامشب دراین جاازبیان مجدد ، خودداری می کنم ، ولی چنان چه نیازبعضی دوستان باشد ، درصفحه ی عمومی یاخصوصی خواهم گفت ،
پس شعرزمانی شکل می گیردکه مابتوانیم ، بیش ترآن عناصرشعری رابنابه نوع سبک وفرم شعرمان درآن رعایت کنیم ، امابسیاری ازمصراع هادرنوشته ی پیش روی ماازتمامی عناصرشعری خالی است حتاهمان بیان احساس وعاطفه ،
خدای ناکرده نمی خواهم شاعر عزیز را برنجانم ، ولی گاهی تلنگری ، مارا ازخواب می پراند و سبب می شود درشعرهای بعدی ، قدری مطالعه و قدری دقت و وسواس داشته باشیم

گاهی تصویرهایی البته درشعرهست که بتواندتخیلی رابرانگیزد ، مانند
ازعشق برای خود،
خوش بینانه ، پیراهنی بافتم ،
یک تصویراستعاری ، امابه خودی نتوانسته آن حس لازم وخیال انگیزی مناسب رابرای مخاطب پدیدآورد ، چون بوته است دربرهوتی تنها ، نشان بهارازیک بوته برنمی خیزد
برای نمونه ،
پیراهن اندازه ی تنم دیگر ،
اندازه ام نبود ،
جنس کلافش به گمانم جنس خوبی نبود
یاشایدمن ،
بافنده ی خوبی نبودم ،
ودیگرنمی توان پوشیدش
به راستی اگرکمی دقت کنید، به چه نتیچه ای می رسید ، اگرقرارباشد مادر ناشاعر شما یا آن خانم روستایی درس نخوانده بخواهد درمورد بافته ی خود با همسایه اش سخن بگوید ، به غیرازاین جمله ها چه می تواندبگوید ؟ جمله هایی کاملاعادی ، بر زبان معیار، و معمول دریک گفت و گوی روزانه ،
اما این که ما شعر رایک کل استعاری بدانیم ، چندان نادرست نیست ، که نویسنده ، پیراهنی ازعشق را به تصویرمی کشد که آن عشق نامناسب بوده است یاگوینده ناپختگی خود را داشته و حالا درجست و جوی عشقی است که بفهمدش و اشکش را درنیاورد و غم دلش را افزایش ندهد .

برداشت از کانال آموزش اصول شعر
@amoozesh101
@chelcheraghesepid

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۸
چلچلراغ سپید
شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۲۷ ق.ظ

چمدانم مدام بغض می کند / مرضیه فرهومند


هر روز ...
پرده های خانه را می بویم
و فکر می کنم که تو
پشت یکی از آن ها
پنهان شده ای
بازی را تمام کن
عمری ست
از صفر
تا هر چقدر که بخواهی
شمرده ام

منتشر شد
مرضیه فرهومند
چمدانم مدام بغض می کند
نشر ادبی الف


@marziehfarhoomand

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۲۷
چلچلراغ سپید
يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ

مقاله ای کاربردی در باره نقد ادبی

« انتقاد یا پیشنهاد ؟ »
ستون شهر فرنگ ـ متن روزنامه ـ 24/1/95
عمید صادقی نسب 
کار‌شناس موسیقی و ادبیات
هر کسی باید از یک جایی شروع کند. منظورم کار هنری ست. باید جرات و جسارت این را داشته باشد که کارش را ارایه دهد و گرنه تا آخر عمر هم، اگر زمان داشته باشد نمی‌تواند یا دست و دلش نمی‌رود به این که، کتاب چاپ کند یا آلبوم موسیقی بیرون بدهد یا هر اثر هنری دیگری که ممکن است اتفاقی در جامعه هنری باشد. یادم می‌آید دبیرستانی بودم که شعر داشتم . اواخر دهه  60  بود . توسط دوستی، به «قیصر امین‌پور ِ» خدابیامرز،  معرفی شدم. رفتم خدمت ایشان. دو شعر با خودم برده بودم . نشستم. شعر‌ها را خواند. خوب هم خواند. با دقت. بعد تصحیح کرد. اولین کسی بود که به من گفت شعر یعنی چه .  چه قدر مهربان بود این مرد. او می‌توانست نوشته‌های یک بچه دبیرستانی را نادیده بگیرد که نگرفت. می‌‌توانست با آن نوشته‌های ضعیف، نا امیدم کند که نکرد. برعکس چنان امیدوارم کرد که هنوز طعم و بوی آن امید ِ قشنگ را حس می‌کنم. به من انگیزه داد. خدایش بیامرزد. بله عرض می‌کردم که هر کسی باید از جایی شروع کند امثال «نرودا»، «چایکوفسکی»، «خسرو شکیبایی» و دیگران هم، از‌‌‌ همان اول به این بزرگی نبودند که. کم کم رشد کردند و به اینجایی که هستند رسیدند. باید پله پله بالا رفت. آرام و با عشق. عشق به کاری که قرار است به سرانجام برسد. گاهی، کسانی که تازه شروع کرده‌اند ممکن است حرف‌هایی بشنوند که باعث شود انگیزه و اشتیاقشان را از دست بدهند. اما، یک گوش در و یک گوش دروازه بهترین فرمول است. باید حرف‌ها را شنید. به نظرات گوش داد. اََلَک کرد. غربال کرد. دانه درشت‌ها همیشه روی ِتوری ِغربال می‌مانند و باید از آن‌ها استفاده کرد. به کار بست و نتیجه گرفت. بعضی‌ها فقط بلدند از کار بعضی‌های دیگر ایراد بگیرند و نمی‌دانند که با این کار چه ضربه‌ای به آینده هنری یک نفر می‌توانند بزنند و واقعا هم می‌زنند. حالا ممکن است لباس نوع دوستی بپوشند و بد بگویند. یا نه، از‌‌‌ همان اول لباس «دراکولا» تنشان باشد و حمله کنند. شنونده باید حواسش باشد و آن قدر روی هدفش تمرکز داشته باشد که در هرشرایطی با قدرت جلو برود. پیشرفت خیلی لذت بخش است. نقد گاهی مخرب است و گاهی سازنده. همیشه بستگی به منتقد دارد. من شانس داشتم اولین کسی که شعرم را نقد کرد یا اولین کسی که موسیقی‌ام را گوش کرد و نظر داد آدم حسابی بود و کم نیستند از این دست آدم‌های خیرخواه. فقط نباید کارهای هنری امروز و الان را در نظر گرفت. جامعه هنری ما نیازمند آدم‌هایی ست که آینده را بسازند. شاید الان کسی که بسیار ضعیف کار می‌کند، بعد‌ها به پدیده تبدیل شود و از این نمونه‌ها کم نبودند و نیستند. کاش جایی بود، جایی متمرکز، مثلا ساختمانی، مرکزی، که در رشته‌های مختلف هنری، صاحب نظران، هنرجویان را راهنمایی می‌کردند. بدون گرفتن پول البته! وگرنه تبدیل می‌شد به همین آموزشگاه‌هایی که در شهرهای مختلف مشغولند و دستشان درد نکند. به عقیده من پیشنهاد دادن برای تصحیح یک اثر هنری تاثیر گذار‌تر است نسبت به انتقاد. دقت کنید، گفتم پیشنهاد. فقط نباید  نقد کرد . باید پیشنهاد داد، طوری که یک اثر هنری را، حتا کاری ضعیف را، بشود به یک کار متوسط ارتقا داد. همیشه پیشنهاد تاثیر بسزایی دارد. این بسزا که می‌گویم، خیلی حرف تویش دارد. هر کار هنری چه بخواهیم چه نخواهیم، مخاطب ِخودش را دارد. توی همین ایران ِ خودمان، پنجاه /شصت میلیون آدم بزرگ زندگی می‌کنند. که هر کدامشان علایقی دارند و علاقه‌مند به یک ژانر هنری. و این آدم بزرگ‌ها، هر کدام تبدیل می‌شوند به یک مخاطب. مخاطبی که با سلیقه، سطح فرهنگ، شرایط جغرافیایی و... به یک قطعه موسیقی مثلا، گوش می‌دهد. یا یک شعر می‌خواند. در نقد یا پیشنهاد این ریزه کاری‌ها را ، باید در نظر گرفت. سنِ طرف چه قدر است و خیلی چیز‌ها یا به قول فرنگی‌ها  پارامتر‌های دیگر. اما، یادتان نرود  اگر بهترین کار هنری  هم ارایه شود، بر اساس سلیقه‌های مختلف ارزیابی می‌شود. که باید به تمام سلیقه‌ها احترام گذاشت. ذهن مردم با هم فرق می‌کند. شاید کسی با «سمفونی شماره نُه بتهون» ، حس و حالش عوض شود و یکی هم، با شنیدن «پارسال بهار دسته جَمی...»


عمید صادقی نسب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۷
چلچلراغ سپید
چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ق.ظ

نقد شعر

خدا نیست خدا نیست ....ولی....
دوستم میگفت خدا نیست
هرچه هست امید است
یک امید پوچ و خالی

من نمیفهمیدم،هر چه میگفت به یک خنده گذر میکردم
در خیابان دیدم دختری دست بسته
که گل دامانش ''درز'' بازیست به شکل میخک

او دوان در پی یک بنز گران
داد میزد بمان
شکلاتی دارم ،ده تومان ، ارزان است
بنز رفت

او همی رفت و در گوشه دیوار نشست
با گل میخک خود اینچنین آوا داد:
ای گلم،صبر کن،چو چراغ سبز شود
میفروشم یکی،نه....دو تا...نه...همه شان را
میخرم مال تو من یک گلدان
گل میخک به او گفت:اگر سبز نشد...
دخترک گفت : به خدا میگویم،مادرم گفته اگر سبز نشد بگو بسم الله
میخکش گفت:و اگر باز نشد؟؟؟
دخترک بغضی کرد،دست خود را بلند کرد و گریست:ای خدا سبزش کن
او به دنبال خدا میگردد در پی سبز شدن
تا بفروشد شکلات خود را،بخرد مال گلش یک گلدان


یک کمی بالاتر
سر کوچه امید نژاد
یک امامزاده زیبا و قشنگ
در درونش انگار زنی

دست خود را گره کرده به آهنهایش و بلند میگوید:
''ای خدا ،بچه ام را تو به من بگردان''
داد او این فلز نقره ای زیبا را
که همی گوش دهد بر سخنانش ،لرزاند
لیک صدایی ز خدایش نشنید
مرد تنومند دو دستش بوسید
در کنارش بنشست و گفتش:
گریه دیگر کافیست،حکمت است و تقدیر

زن میگفت :''خدا''
شوهرش گفت که آن تقدیر است

من کمی شک کردم
اشکهای دختر،ناله های مادر همه مخصوص خداست
تندرستی و قشنگی از اوست
لیک ،مردن بچه او،سبز نگشتن ...حکمت است و تقدیر
نه......همه اش کذب و دروغ و پوچ است
دوستم راست میگفت
خدا نیست خدا نیست.....ولی.....
((ولی باز هم از پشت دیوارهای بلند،از کنار جاده های سرد ،کسی فریاد میزند:خدا....خدا...خدا )))

 محمدحسن شهلایی


برای نقد

شعر به دنبال بیان یک مسئله ی فلسفی اعتقادی یعنی بحث وجود خدا و عدل اوست که همین توجه به چنین سوژه ای جای تقدیر دارد.
شعر به زبان محاوره نزدیک است .اما زیبایی در انتخاب واژه ها، تصاویر و لحظه های ناب شاعرانه را کمتر میتوان در شعر یافت.
در بعضی از قسمتها نیز اشکالاتی وجود دارد مانند:
همی رفت که بسیار قدیمی است و امروزه کاربرد ندارد.
آوا داد که آوا سر داد درست تر است و حتی در چنین صورتی هم باز امروزه کمتر کاربرد دارد.
چو چراغ سبز شود...کاربرد چو نیز به همان دلیل قبل مناسب نیست.
میخرم مال تو من یک گلدان...که برای تو درست تر است.
همچنین بخرد مال گلش یک گلدان...
همچنین :بچه ام را تو به من بگردان.... که برگردان درست است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۰۳
چلچلراغ سپید
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ

نشانه های نگارشی ( علائم سجاوندی )


 

مهم ترین نشانه‌های نگارشی که برای پیوند یا جدایی واژه ها و عبارات به کار برده می شود عبارت است از:
نقطه (.)، نشانه ی پرسش (؟)، نشانه ی تعجب (!)، ویرگول (،)، نقطه ویرگول (؛)، دو نقطه (:)، نشانه ی تعلیق (...)، نشانه ی نقل قول (" ") و خط تیره (-)
افزون  بر این نشانه‌های اصلی، نشانه های دیگری نیز در نوشته‌ها به کار می‌رود که دارای معانی معینی است. از جمله: پرانتز ( ) و  قلاب [ ]

ما در آغاز،  با کارکرد و موارد کاربرد این نشانه ها و سپس با چه گونگی  به کارگیری و نوشتن درست آن ها آشنا می شویم.

نقطه (.)

نقطه در موارد زیر به کار می‌رود:
● در پایان جمله ی خبری. مانند: کار امروز را به فردا میفکن.
● در کوتاه نویسی نام ها و عناوین، مانند:  ع. اقبال آشتیانی (عباس اقبال آشتیانی)

توجه :  در موارد زیر به افزودن نقطه نیازی نیست:
- پس از ص (صفحه)، قس (قیاس کنید)، نگ (نگاه کنید)، رک (رجوع کنید)؛
- پس از پانوشت‌هایی که به صورت جمله نیست.

نشانه ی پرسشی (؟)

نشانه ی پرسشی در موارد زیر به کار می رود:
پس از جمله ی پرسشی.  مانند: از معده ی خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت؟
توجه:  در نقل قول مستقیم، نشانه ی پرسش نوشته می شود.
  گفت: " ای برادران، چه توان کرد؟ مرا روزی نبود و ماهی را هم چنان روزی مانده بود".

اما، در نقل قول غیر مستقیم، در پایان جمله ی پرسشی به جای نشانه ی پرسش، نقطه گذاشته می‌شود.
ریشی درون جامه داشتم و شیخ هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست.

● برای نشان دادن گمان و تردید (درون پرانتز)
   تلفات این زلزله ٣۵۰۰ نفر (؟)  گزارش شده است.

نشانه ی تعجب (!)

نشانه ی تعجب در موارد زیر به کار می‌رود:
●  پس از اصوات. مانند: حاشا! ، آفرین! ، زهی! .
●  در پایان جمله ی تعجبی. همچنین برای نشان دادن تحسین، تحقیر، استهزا و عواطفی نظیر آن‌ها. مانند:
به‌به از آفتاب عالم تاب! ، چه هوای خوشی! .

● برای برحذرداشتن یا تاکید، مانند: به هوش باش! ، زود باش! .

ویرگول یا کوما  (،)

برای کاربرد ویرگول قواعد بسیاری نهاده شده است، لیکن در یک قاعده ی کلی می توان گفت که هر آن جا که گوینده یا نویسنده در گفتار یا نوشتار خود (با هر نیتی که دارد) مکث می کند و بدین سان  جزئی از اجزای جمله را از اجزای دیگر آن جدا می سازد، ویرگول نهاده می شود.

پس از این قاعده ی کلی می توان گفت که ویرگول در موارد زیر به کار می‌رود:
● پس از منادا، مانند: گفت: " ای پسر، خیال محال از سر به در کن".
●  برای جدا کردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان اجزای هم‌پایه در یک جمله،  مانند:

اجزای اسمی: سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمدید.
اجزای وصفی: مردی آزموده، جهان دیده، تلخ و شیرین ِ روزگار چشیده.
اجزای قیدی: شب و روز، تنها یا در جمع، آشکارا و نهانی، یاد خدا می‌کرد.
●  پس از قید (در آغاز جمله) و پیش و پس از آن (در میان جمله).
  پس از وقوع زلزله، سازمان‌های امدادی دست به کار شدند.
●  برای جدا کردن بدل و جملات معترضه. مانند:
  سعدی، شاعر شیرین سخن شیراز، در نظامیه ی بغداد درس خواند.
●  برای جدا کردن عبارت توضیحی. مانند:
  در این ناحیه، انواع غلات، به ویژه گندم، کشت می‌شود.
 معلمی، که شغلی شریف است.
  دکتر هوشمند، که همسایه ی ماست، دیروز به عیادت من آمد.
 
 به جای حرف عطف، میان جمله‌های هم پایه. مانند:
  می‌آیند، می‌‌روند، حوایجی دارند، با ما کاری ندارند.
بد مکن که بد افتی، چَه مَکَن که خود افتی.
● برای جدا کردن اجزای جملات شرطی :

هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بی‌محابا گویند، استماع ننماید، عواقب کارهای او از پشیمانی خالی نماند.
اگر شب‌ها همه قدر بودی، شب قدر بی‌قدر بودی.
اگر از مه‌رویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند.
●  به جانشینیِ بخش های حذف شده در جمله. مانند:
 سرداران بهرام چوبین رفتند تا کار دشمن بسازند،
سرداران خسرو، تا به باده گساری پردازند.
 (ویرگول به جای "رفتند" در جمله ی دوم نشسته است)
● برای جدا کردن اجزای تاریخ یا نشانی. مانند:

 پنجشنبه، ١۴ مهر. نشانی: شماره ی ١۵، خیابان انقلاب، تهران (ایران)

نقطه‌ ویرگول (؛)
نقط ویرگول در موارد زیر به کار می رود:

●  برای جداکردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان جمله‌های هم‌پایه‌ای که در درون خودِ آن ها نشانه‌های دیگری (مثلن ویرگول) به کار رفته است. مانند:
تا بیمار را صحتی کامل پدید نیاید، از خوردنی مزه نیابد؛ و حمال، تا بارگران ننهاد، نیاساید؛ و مردم هزار سال، تا از دشمن مستولی ایمن نگردید، گرمی سینه ی او نیارامد.
●  در پایان جمله ی نخست به جای نقطه، پیش از جمله‌ ی هم پایه ی دومی که با واو عطف آغاز شده و یا این واو عطف به قرینه حذف شده باشد. مانند:
 سوز فراق، اگر آتش در قعر دریا زند، خاک از او برآورد؛ و اگر دود به آسمان رساند، رخسار سپیدِ روز سیاه گردد.
 تهران قدیم شهری بود آبادان؛ قنات‌های متعدد داشت.
● در پایان هر شاهد از یک مجموعه ی شواهد، اگر به صورت جمله نیامده باشد.
 چارکس از چارکس به رنج‌اند: حرمای از سلطان؛ دزد از پاسبان؛ فاسق از غماز؛ روسپی از محتسب.

دو نقطه (:)

دو نقطه در موارد زیر به کار می‌رود:
● پیش از مجموعه‌ای از شواهد، مثال‌ها،  اقسام و اجزا. مانند:
 و این شراب انواع دارد: شراب محبت، شراب عشق، شراب وصال، شراب جمال.

● پیش از عبارت توضیحی در بیان یا تایید مطلبی. مانند:
 نتیجه ی این حادثه دور از انتظار بود: دولت استعفا داد.
پیش از نقل قول مستقیم، اگر با حرف ربط "که" آغاز نشده باشد. مانند:
گفت: " نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید".
● برای جدا کردن اجزای ساعت. مانند: ٣۵:١ بعد از ظهر.

نشانه ی تعلیق (...)

نشانه ی تعلیق برای نشان دادن ناتمام ماندن یا حذف پاره‌ای از سخن به کار می‌رود.

حسنک، با عزمی راسخ و خاطری آزاد، زن و فرزند و جاه و مقام و ... را بدرود گفت.

نشانه ی نقل قول( " " )

نشانه ی نقل قول در موارد زیر به کار می‌رود:
● برای نقل قول مستقیم.
 غزالی گوید: "بدان که هرچه در دست سلطانیان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستده‌اند یا از مصادره یا از رشوت، همه حرام است".

توجه: در نوشته ی بسیاری از نویسندگان به جای نشانه ی فارسی ِ (" ")  نشانه ی انگلیسی " - " به کار برده می شود که البته به دلیل بهره گرفتن از خطوط کامپیوتری غیر فارسی می باشد. لیکن در آن جا که امکان نوشتن نشانه های فارسی وجود دارد، به کارگیری آن ها را سفارش می کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۳
چلچلراغ سپید
سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ق.ظ

ویدئو شعر / مجموعه آثار بانو فریبا دادگر


ویدئو شعر / مجموعه آثار بانو فریبا دادگر :

دریافت







پذیرای سفارشات شاعران عزیز ... برای ساخت مجموعه های ویدئو شعر
طراحی و اجراء :
رسانه تخصصی چلچراغ سپید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۴۲
چلچلراغ سپید
سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ

پیوسته بی دریغ ...





اثر شاعره ی ارجمند . بانو آرزو حاجی خانی

گرافیک : چلچراغ سپید




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۷
چلچلراغ سپید
سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ

همسفر بهار



با بوسه ای از صبح
به دنبال بنفشه ها
همسفر بهار می شوم
به آنجایی که زمینش سبز است
آسمانش آبی
دل مردم پاک است
دوش می گیرد هوا در مه
و در زلالیت لحظه
سجده ی دم جنبانک بر خاک
نگاهم را به آسمان می دوزد
من نشان از بنفشه ها می گیرم
بلبلی می گذرد
قدم هایم با او آواز می خواند
با لبخند شکوفه
و با یاد بنفشه ها
پاورچین از پرچین ها می گذرم
خروسکی می خواند
و در طلوع اشتیاق
در عبور از کنار گله ای
باز هم می پرسم:
تا بنفشه ها چقدر راه است؟
نوای نی
تا کنار وزش نسیم
همراهیم می کند
و قاصدکی رقصان
به عشق رنگین می کشاندم
به قدر مژه بر هم نهادن
دشت خیالم
پر از ناز بنفشه ها شده،
ذوق کودکانه
دلم را از شوق پوشیدن لباس نو
و کفشهایی نوتر پر می کند
به مهمانی باران می روم
و در راه عشق
با آبرنگم
بر همه جا رنگ تازگی می زنم
دوست داشتنت
در نفس روزگار جاری می شود
این هوا را
می توان تا آخر دنیا بوسید
و در عمق احساس
به مهربانی تو رسید
ببین! این خیال، تو را کم دارد
بیا!
لب مرز صمیمیت
درانتظار نشسته ام
که تماشای رسیدن بهاری
 در بهار دیدنی ست
راستی ...
اگر آمدی ...
نشان خیالم را
از بنفشه ها بپرس:
کجاست این بهشت رویایی ...؟
                                       
شیدا حبیبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۳
چلچلراغ سپید
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۴۱ ب.ظ

عشق ممنوع


دوست دارم
گاهی ...
درهمان میعادگاه همیشگی یمان
پرسه بزنم
و دست درگردن روزهای باتو بیاندازم
روزهایی که
صدای خنده های مان
گوش دخترکان رقیبم را
کر می کرد
روزهایی که
مادراعتراض می کرد
دخترک نجیبم:
عشق ممنوع
خنده ممنوع
عاشق شدنت حرام ست
یادش بخیر
تو
می آمدی
ومن گیسوانم را
درباد پریشان می کردم
وپشت پنچره ی اتاقم
باقناری های پدربزرگم
هم صدامی شدی
ومرا
مست بودنت می ساختی
چقدردلم
پراضطراب بود
اضطراب رفتن تو....
نداشتنت...
بعدها
حرف مادرمم را
خوب خوب
فهمیدم
دخترعشق ممنوع
خنده ممنوع
عاشق شدن حرام ست

پرویناعتمادی (پریهان)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۱
چلچلراغ سپید
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۹ ب.ظ

ازدحام





در ازدحام مجسمه های گلی
در میان ابرهای تیره
و در کنار پاساژهای تا آسمان
دخترک فریاد می شد
واکس! واکس!
فریادی که در گوش مترسک های مغرور شهر
تنها
پارازیتی بود در میان وراجی های بی  انتهایشان
خورشید در عزا
ماه سیاه پوش
و زمین شریک رنج های دخترک
اما
مترسک های متحرک شیک پوش
سر های پر از نیرنگشان را
به سوی دخترک
هرگز!!!
غروب انسان است
و در این غروب
آه های مکرر دخترکان مغموم
کاخ هایی می شوند پر از زیور
و کاروانهایی از لباسها و عطرها و طلاها
ثانیه ها می گریند و شرمسارند
و ناگهان در میان یک روز یا شب
باد دخترک را خواهد برد
 دخترک را خواهد برد
دخترک را خواهد برد

 سعید امامی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۵۹
چلچلراغ سپید
Instagram